علی سجاد فاطمی موحد


گاه‌نوشت‌های شخصی و عمومی

  الهی ای گشاینده زبان مناجات‌گویان و ای انس‌افزای خلوت‌های ذاکران و ای حاضر نفسهای رازداران در حاجت کسی نظر کن که او را یک حاجت بیش نیست  مرا تا باشد این درد نهانیتو را جویم که درمانم تو دانی الهی اگر با تو نمی‌گویم افکار می‌شوم چون با تو می گویم سبکبار می‌شوم الهی چون یتیم بی پدر گریانم درمانده در دست خصمانم خسته از گناهانم و زخویشتن نالانم خراب عمر و مفلس روزگار الهی در جلال، رحمانی، در کمال، سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی، نه کسی به تو ماند، و نه به کسی‌مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی یا ربّ دل پاک و جانِ آگاهم ده آه شب و گریة سحرگاهم ده در راه خود اول زخودم بی‌خود کن بی‌خود چو شدم زخود به خود راهم ده الهی هر که تو را شناخت، هر چه غیر تو بود بینداخت الهی از کشتة تو، بوی خون نیاید، و از سوختة تو، بوی دود؛ چرا که سوختة تو، به سوختن شاد است و کشتة تو، به کشتن خشنود الهی اگر یک بار گویی بندة من، از عرش بگذرد خندة من الهی بر